تنها

کاش همیشــــــــــــــــــــــه ב ر کودکی می مانـــــ ב یم تا بهــــــــــــ جای ב لهایــــــــــمان ... سر زانوهایمانزخمی می شــــــ ב
نوشته شده در سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:,ساعت 12:11 توسط عاطفه| |

تـنـهـآیـی تـلـخ اسـت تـلـخ... مـآنـنـد نـگـآه نـوآزنـده ای کـه بـا دسـت هـای بـریـده بـه پـیـآنـو مـیـنـگـرد...
نوشته شده در سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:,ساعت 12:3 توسط عاطفه| |

مــــــــــــــــات شدم از رفتنت ! هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود این وسط فقط یک دل بود که دیگر نیست!
نوشته شده در سه شنبه 10 تير 1393برچسب:,ساعت 12:1 توسط عاطفه| |

باید بازیگر شوم ، آرامش را بازی کنم … باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم … باز باید مواظب اشک هایم باشم … باز همان تظاهرهمیشگی : ”خوبم...
نوشته شده در سه شنبه 10 تير 1393برچسب:,ساعت 11:51 توسط عاطفه| |

عجبــــ وفـــايـــي دآرد اين دلتنگــــي...! تنهـــــاش که ميـــذآريـــي ميــري تو جمـــع و کلّي ميگـــي و ميخنــــدي... بعد کـــه از همه جـــدآ شدي از کـُنـــج تآريکـــي ميآد بيرون مي ايستـــه بغـــل دستــتــــ ... دســتـــ گرمشـــو ميذاره رو شونتــــ بر ميگـــرده در گوشــتـــ ميگـــه: خـــوبــي رفيـــق؟؟! !بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ ....
نوشته شده در سه شنبه 3 تير 1393برچسب:,ساعت 15:8 توسط عاطفه| |

برای من از دل شــکسته نگو.... که دلــﮯ دارم شــکسته تر از سکوتـــ.... شــکسته از درد.... شــکسته از زخــم... شــکسته از عشــق...
نوشته شده در سه شنبه 3 تير 1393برچسب:,ساعت 15:6 توسط عاطفه| |

مَـטּ زیــرِ چــتـ ر خوב هـَωـتـــז ... تـُو زیــر چــ تـر خوב ... و بـآرانـﮯ کِــﮧ هــﮯ هَـבر میــرَوَב !!
نوشته شده در سه شنبه 3 تير 1393برچسب:,ساعت 15:1 توسط عاطفه| |

ااین روزا احساس میکنم بیشتر شبیه سکوتم... با کوچکترین حرفی میشکنم...
نوشته شده در سه شنبه 3 تير 1393برچسب:,ساعت 14:55 توسط عاطفه| |

آنقــدر مرا سرد کرد از خودش .....از عشق .....کــه حالا بــه جای دلبستن یخ بسته ام آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد .....لیز می‌‌خوریــد.....
نوشته شده در سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:,ساعت 12:39 توسط عاطفه| |

آنقــدر مرا سرد کرد از خودش .....از عشق .....کــه حالا بــه جای دلبستن یخ بسته ام آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد .....لیز می‌‌خوریــد.....
نوشته شده در سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:,ساعت 12:39 توسط عاطفه| |

سخت است تحمل ثانیه هایی که نمیگذرند سخت است تحمل شب هایی که صبح نمیشوند سخت است تحمل زخم زبان هایی که هر روز تلخ تر میشوند سخت است تحمل آدم هایی که هر روز از خدا دور تر میشوند !
نوشته شده در سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:,ساعت 12:33 توسط عاطفه| |

مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم، باخیال او ولی تنهای تنها میروم، در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی، شاید اوحتی بگوید لایق من نیستی، مینویسم من که عمری باخیالت زیستم، گاهی از من یادکن اکنون که دیگر نیستم
نوشته شده در شنبه 17 خرداد 1393برچسب:,ساعت 19:12 توسط عاطفه| |

باهام ﺩﻋﻮﺍ ﮐﻦ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﻗـــﻬﺮ ﮐﻦ ﺣﺮﺻﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭ ﺑﻬــــﻮﻧﻪ ﺑﮕﯿـــــﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺷﮑﻤﻮ ﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﯼ ﺍﻣﺎ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻫﯿﭽــــﻮﻗﺖ ﺑﺮﯼ ﻫﯿﭽــــــــــﻮقت
نوشته شده در شنبه 17 خرداد 1393برچسب:,ساعت 19:3 توسط عاطفه| |

بگذار سخت باشم و سرد...! باران که بارید،چتر بگیرم و چکمه... خورشید که تابید،پنجره ببندم و تاریک... اشک که آمد،دستمالی بگیرم و خشک... او که رفت،نیشخندی بزنم و سوت...!!
نوشته شده در شنبه 17 خرداد 1393برچسب:,ساعت 19:0 توسط عاطفه| |

آرام میروم... آنچنان آرام،که ندانی کی رفته ام...! اما وقتی جای خالی مرا ببینی... آنچنان سخت رفته ام،که تمام عمر زمان رفتنم را فراموش نکنی..!!
نوشته شده در شنبه 17 خرداد 1393برچسب:,ساعت 18:57 توسط عاطفه| |


Power By: LoxBlog.Com